- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
رها کن عـمّـه مرا بـاید امتـحـان بدهم رسیده مــوقع آنکه خــودی نشان بدهم رها کن عمه مــرا تا شجــاعت عـلوی نشان حــرملــه و خـولی و سنان بدهم دلــم قــرار ندارد در این قـفـس بــایــد کبــوتــر دل خود را به آسمــان بــدهم عمو سپـاه حسن می رسد به یــاری تو من آمــدم که حسن را نـشـانـتـان بدهم عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است خــدا کــنـد بتــوانم نجــاتـتــان بــدهــم سپر برای تو با سینه می شـوم هیـهات اگر به نیــزه و شمشیــرها امـان بدهم مگر که زنده نباشم که در دل گــودال اجــازۀ زدنت را به کــوفیــان بــدهــم من آمـدم که شــوم حــائـل تو با عـمـه مباد فــرصت دیدن به عمه جـان بدهم عمو ببین شده دستم ز پــوست آویزان جدا شود چو علمـدار اگر تکــان بدهم کسی ندیـده به گــودال آنچه من دیــدم عمو خــدا نکــند من ز دستـتـان بـدهم صدای مــرکب و نعــل جـدیــد می آید عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم عزیــز فاطمه انگشتـر تو را ای کاش بگیرم و خودم آن را به دشمنـان بدهم برای آنکه جـسارت به پیکــرت نشود خودم لبـاس تنت را به این و آن بدهم
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
سر می نهد تـمــام فـلـک زیــر پای او دل می بـرد ز اهل حــرم جـلوه های او عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت با این حـســاب عــالــم و آدم گــدای او انگــار قاب کـوچکی از عکس مجتبی هر لحظه می تـپـد دل زیـنـب برای او او حس نمیکند که یتیم است و خون جگر تا با حـسیـن می گــذرد لحــظه های او بــالاتــر از تمـامی افــلاک می نشست وقتی که بود شــانــۀ عبــاس جــای او نیــمش حسن و نیمۀ دیگــر حسین بود بــوی مـدینــه می رسد از کــربلای او مثــل رقیــه روح و روان حسیــن بود او همچو عمه دل نگــران حسیــن بود
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
ماندن پروانه در بین قفس ها مشکل است مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است در مرام عاشقی اول قـدم سر دادن است گرچه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم غفلت از دلدار کار مردمان کــاهل است زادۀ شیــر جمــل باید که شیــدایــی کنــد عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند وای من تنها و زخمی زیر دست قاتل است میروم تا بیش از اینها حرمتش را نشکـنند چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن صورتش بهر رسول الله مـاه کـامل است شکـر حق من آخرین جانبـاز ثـارلله شدم دست های کوچکم بهر امامم حـائـل است خوب شد رفتم نمیبینم که دیگر بعد از این قسمت ناموس حیدر ناقـۀ بی محمل است خوب شد رفتم نمیبینم که دیگر بعد از این کاروان عشق را در کنج ویران منزل است
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا
هر چـند به یـــــاران نرسیدم که بمیرم دیــدار تو می داد امیــدم که بـمـیــرم دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست من یک نفس این راه دویدم که بمیرم با هر تب افــــــسوس نمردم که نمردم در خون تو این بار دمیدم که بمــیرم با دیدن هر زخـــم تو ای مزرعهٔ زخم از سینه چنان آه کشیدم که بمـــــیـرم می گفتم و مــــی سوختم از نالهٔ زینب وقتی ز تنت نیزه کشــــیدم که بمیرم شادم که در آغوش تو افتاده چو دسـتـم در پای تو این زخم خریدم که بمیرم
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن
دردی به سیـنه هست که خاکــسترم کند در دست های محکم تو مضطرم کند خشکم کند به شــعلــۀ این داغ مــانــدنم با ابـــرهــای اشـــک ببـاید تـرم کـند آه ای خدا به عمّه چه گویم که لحظه ای بالــم دهد، رها کُــنَــدم، بــــاورم کند من مـــی پرم خدا کند او تیغ خویش را جای عمــو حواله ی بال و پــرم کند قیچـــی زد و برید و مرا تکّه تکّه کرد اصلاً اراده کــرد گـلـی پــرپــرم کند حالا که من به سـیـنۀ زخمش رسیده ام بگذار، دست های کسی بی سـرم کند
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن
شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده ای تا اذان مانـده چرا در سجده گاه افتاده ای سینه تنگ وعرصه تنگ وغربت تو میکشد زیر دسـت و پای دشمن بی سپاه افتاده ای گفت بـابا دست خود را حائل رویت کنم راســت گفته مثل زهرا بی پناه افتاده ای ای عمو از خیمه مـی آیم کمی آرام باش از چه با زانو به سوی خیمه راه افتاده ای خوب معلوم است از پیشانی و ابروی تو با رخت از روی مرکب گاه گاه افتاده ای در دل گودال جای ماه رویی چون تو نیست یوســـف زهــرا چرا دربین چاه افتاده ای من به هل مـــن ناصر تو آمدم در قتلگاه آمــدم دشمن نــگوید از نــگــاه افـتاده ای
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا
ای عمو تا نـاله ی هـل من معینت را شنـیـدم از حــرم تا قـتـلـگه با شـور جـانـبـازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانگ هل من ناصر تو کـاستـینــم را زدست عـمّـه ام زینب کـشـیـدم گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن، عمو جان بر سر دست تـو من قـربـانی ششمـاهـه دیــدم کس نداند جـز خدا کز غصه ی مظلومی تو بـا چه حـالی از کنار خیمه ، در مقتـل رسیدم دست من افتاد ازتن، گو سـرم بر پـایـت افتد سر چه باشد؟ تیرعشقت را به جان خود خریدم تا برون از خیمه گه رفتی ، دل من باتو آمد تو به رفتن رو نهادی، من ز ماندن، دل بریدم جای بابایم امام مجتبـی خالی است ، این جا تـا بـبــیـنـد من به قـربـانـگـاه تو آخـر شـهـیـدم نـاله ای از سوز دل کردم به زیر تیـغ قـاتل شـعـله ها در نظم عـالـم سوز «میثم» آفـریـدم
: امتیاز
|
شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام
از میان خیــمه تا گــودال… با ســر آمده این برادرزاده که جـــای بــــرادر آمده کیست این آزاده که پرواز دارد می کنـد؟ کیست این آزاده، انگار از قفس درآمده هر طریقی بوده از عـمـه جـدا گردیـده و از پس چشمان خیس خواهرت برآمده با نـــوای "لا افارق" با نگاهی اشک بار تا میان معــرکه با حـــال مضطر آمده خون ابراهیم دررگ هاش جاری گشته است مثل اسماعیل اگر تا زیر خنـــجر آمده مثل سقـــای حـرم، با بـــوسـۀ شمشیرها دستش آویزان شده،از جای خود درآمده آه؛ خنجر پشت خنجر… در میان قتلگاه تا که تــیری آمده، یک تیر دیگــر آمده او به روی سینـۀ معــشــوق مأوا کرده و صبر تیر حرمله انگار که ســـر آمده حق الطاف عمورا خوب جبران کرده است این برادرزاده که جای بـــــرادر آمده …
: امتیاز
|
شهادت حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام
من كه از معـركۀ جنگ نـمی تـرسیـدم دیدم آن صحنه كه یك لحظه به خود لرزیدم دیدم از قـلبِ عمو، زخم دهان وا كرده دفعـتـاً بغضِ گره خورده شدم، تركیدم نیزه ها بود كه بر جسم عمویم می رفت هیچ كس فاش ندید آنچه من آنجـا دیـدم دیـدم از وجه عمو خـون خدا می ریزد من به جای همه با فاطمه خون گرییدم بوسه ای را كه به من داد عمو،عمه نداشت خم شدم وجـه خـدا را به خـدا بـوسیـدم "اِبنِ كَعب" آمد و با نیزه و شمشیر بلند قصد جان عمویم كرد ه و من می دیدم دست خود را سپـر تـیـغ بـلـنـدش كردم قطع شد دستم و جانبـاز حـرم گـردیـدم گفتمش "یَابنَ خبیثه" عمویم را بكشی!؟ مرگ را زودتر از مرگ عمو بگزیدم حرمله تیر جفایی به گـلویم زد و رفـت من در آغوش عمو سخت به خون غلتیدم هم نَفَس با عمویم بودم و جان می دادم و به این هم نفـسی بود كه می نـازیـدم تـیـغـی آمد سر من را ز بدن كرد جـدا بعد از آن زیر سم اسب به خود پیچیدم هیچ كس مثل من این جا به شهادت نرسید پــدرم آمــد و بــا درد بــه او خـنـدیـدم من كه عـبـدالـلـهـم از لـعـل ابـاعـبـدالله مثل قـاسـم به خـدا جام عـسـل نـوشیـدم من تأسّی به عمو كردم و بی غسل و كفن نیـزه و تیر و سنـان جای كـفـن پوشیدم چون ستوران به تن پاك عـمـو تـازیدند باز هم زیر سم اسب به خون غـلـتـیـدم
: امتیاز
|
شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
لب گودال زمین خورد و به دریـا افتاد آن قـدر نـیـزه تنش دید که از پــا افتـاد سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند یک نـفـر در وسط معـرکه تنـهــا افتاد بر روی خاک که با صورت خونین آمد تـیـرها در هـمـه جای بدنش جـا افتــاد در دهانی که پر از خون شده؛بی هیچ خبر نــیــزه ای آمـده و ذکـر خــدایــا افتــاد زیر شمشیر غمش رقص کنان آمــده ام قرعـه ی کـار به نــام من شیــدا افـتـاد "بعد از این دست من و دامن آن سروِ بلند" که چـنـیـن پــای دم آخـرش از پا افتاد بازویم ارثیه ی فــاطـمـه باشد که کبود پیش چشمان پُر ازگـریـه ی بـابـا افتاد خوب شد مثل پدر مثل عــمـو عبـاسـم سـرِ مـن در بـغــل حـضرت آقـا افـتـاد خوب شد کشته شدم، اهل حسد ننوشتند پـسـر مـرد جــمـل از شهـدا جـا افـتـاد
: امتیاز
|
عبدالله بن الحسن علیه السلام
از غم بی کسی ات حوصله سر می آیـد دست و پا میزنی وخون به جگرمی آید در قـدوم تو سر انـداختن و جـان دادن به خـدا از من عـاشـق شده بر می آیـد یـادگـار حـسنت بی زره و بی شمشیـر سر یـاری تو از خیـمه به سـر می آیـد پاره گشته لب خشکیده ات از تیر بگـو کاری از دست من خستـه اگـر می آیـد کوهی از نیزه و شمشیر به دورت بس نیست هـیـزم و سنگ ز هر سو چقـدَر می آید آه از این همه زخمی که به پیکر داری بـیـشـتر سیـنـۀ زخـمـت به نظر می آید هر نفس از دهنت خاک برون میریـزد اشک از دیده نه خونابِ جـگـر می آید نیزه حالا که تنت را به زمین دوخته است بـه هــوای ســـر تـو چـنـد نـفـر می آید تــیـر در حـال فرود است گـلویت ببُرد عـمـو از بـازوی من کار سپر می آیــد دست من مثل سر اصغرت آویزه به پوست یـادم از کـوچـه و از آتش و در می آید کـاش با چادر خود عــمـه ببَـنـدد چـشمِ مـادری را که به دیــدار پـسـر مـی آیـد
: امتیاز
|